قندعسلم پوریاقندعسلم پوریا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
مامی پوریامامی پوریا، تا این لحظه: 31 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
جناب پدرجناب پدر، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
یکی شدن دلامونیکی شدن دلامون، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

♥عشقم پوریا♥

اولین برف زندگیت که خیلی زودآب شد...

دیشب با ژاسمین جون و بابایی رفتیم بیرون...وفتی رفتیم هوا ابری بود اما خبری از برف و بارون نبود ولی یه دفعه یه برفی گرفت که نگو ...کلی ذوق کردیم شما هم اولین برف زندگیتو دیدی...وقتی رسیدیم در خونه شما که قربونت برم خواب بودی با بابایی رفتی خونه منو ژاسمین جون زیر برفا چندتا عکس گرفتیم و کلی خندیدیم...البته 20 دقیقه بعد بارش برف کم شد و بیشتر برفا آب شد فقط رو ماشینای کنار خیابون کمی برف مونده بود که چندتا عکس ازش گرفتم... اینم یه عکس از نمای برفی بیرون ساعت 8صبح امروز ...
29 دی 1392

سرماخوردگی پوریا جون...

پسرکم 10 روزی میشه که شدید سرماخوردی تازه لثه هات هم حسابی اذیته فکر کنم همین روزا 2تا مروارید کوچولوی دیگه هم دربیاد روز اول بردیمت دکتر که   استامینوفن و دیفن هیدرامین داد که زیاد تاثیری نداشت ...روزای اول تب داشتی که الان     خداروشکر  برطرف شده اما همچنان سرفه و آبریزش داری و شب تا صبح هم ناله میکنی و نمیتونی بخوابی امیدوارم هرچه زودتر خوب و سرحال بشی عزیز دلم  ...   ...
29 دی 1392

میلاد نبی اکرم (ص) و امام صادق(ع)گرامی باد...

صدای بال و پر جبرئیل می آید... شب است و ماه به آغوش ایل می آید... لب کویر پس از این ترک نخواهد خورد... که ساقی از طرف سلسبیل می آید... لباس خاطره را از حریر عشق بدوز... حلیمه! نزد تو فردی اصیل می آید... نگاه آمنه از این به بعد می خندد... چرا که معجزه ای بی بدیل می آید... میلاد نبی اکرم (ص) و امام صادق(ع)گرامی باد ...
28 دی 1392

نفسم درخواب...

چند روز پیش که حسابی بهونه گیری میکردی و نق میزدی رفتم کریرت رو آوردم و گذاشتمت داخل کریر...چون از دو ماهگی داخل کریر نگذاشته بودمت گفتم شاید تنوع باشه برات و خوشت بیاد که همین طورم شد و 5دقیقه نگذشته بود که خوابت برد... عشقمی نفسم ...
28 دی 1392

تولد هفت ماهگی گل پسرم...

عزیزم چون 10 روز حسابی مریض بودی تولد  ماهگیتو چند روز دیرتر گرفتم که همزمان شد با میلاد رسول اکرم (ص)...یه جشن سه نفره با حضور مامان و بابا و پوریا جون که حسابی خوش گذشت...   بقیه در ادامه فدات شم اینجا هم از بس وول میخوردی کلاهت داشت میوفتاد... اینجاهم برای کیک نقشه میکشیدی عزیزکم...!!!   ...
19 دی 1392

چهاردست وپا رفتنتو عشقه نفسم...

از 3ماه ونیمه غلت میزدی بعد چون برخلاف تلاش زیاد نمیتونستی سینه خیز بری همش نق میزدی منم کمی کمکت میکردم تا چند قدمی بتونی بری جلو...اما الان یه هفته ست چهاردست وپا میری هر جا من یا بابات میریم دنبالمون میای ...فدات بشم نفسم عشقم اینجا بابایی رفت آشپزخونه شمام یواشکی تعقیبش میکردی... ...
18 دی 1392